دانلود رمان قراری که عاشقانه نبود از نیلوفر لاری pdf رایگان بدون سانسور
دانلود رمان قراری که عاشقانه نبود از نیلوفر لاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
ماهسو تایپیستِ یه نشر معتبره که درعین معمولی بودن خیلی خاصه. یه وقتایی هم دست و پا چلفتیه اما از پس کارهای سخت هم به خوبی بر میاد! و با همین ویژگی ها شروین مشیری مدیر نشر رو شیفته خودش می کنه تا جایی که بهش پیشنهاد دوستی میده اما در عین ناباوری ماهسو قبول نمی کنه و باعث شکستن غرورش می شه. شروین واسه به دست آوردنش ازش درخواست ازدواج می کنه از طرفی مادر شروین مخالف سرسخت این ازدواجه… شروین به مادرش میگه “من این دختر رو می خوام اما قصد ندارم باهاش ازدواج کنم، پس جریان چیه؟
خلاصه رمان قراری که عاشقانه نبود
-پنج روزه آماده اش کن. اونم فقط وقتی اینجایی باید روش کارکنی و حق اینکه ببریش بیرون نداری. چشمانم داشت از حدقه بیرون می زد. مردک دیوانه شده بود. با این خواسته ی نامعقولش مثلا می خواست چی را ثابت کند؟ به نظر من که مثل بچه ها دنبال راهی برای تلافی می گشت تا فقط دلش خنک شود. همین. -پنج روزه؟ امکان نداره… فکرکردید من کی ام؟ زن شگفت انگیز؟ و بعد یک نگاه به نوشته ها انداختم. مغزم سوت کشید. نویسنده محترم انگار چشمانش تار بود و موقع نوشتن دستش لق می زد… آخه این چه وضع نوشتنه؟ مثل خط دکترها
ناخوانا بود. -ترجیح میدم اخراجم کنید. و نگاه جدی ام را به سمتش دوختم. او انگار نه انگار که شنید. -از امروز کار تایپ هم انجام میدی. اما بابتش حقوقی دریافت نمیکنی. بالاخره باید یه بخش از ضرر و زیانی که با عدم ارسال به موقع اون ایمیل به شرکت زدی جبران بشه. ظاهرا چون و چرایی برایم باقی نگذاشته بود. خب البته حق هم داشت. من تا حالا شصت و سه میلیون تومن را با هم یک جا ندیده بودم. آن وقت به خاطر یک فراموشکاری احمقانه معادل همچین مبلغ هنگفتی به شرکت زیان وارد کرده بودم. -اگه نتونستم چی؟ -باید بتونی… چقدر
آن لحظه سنگدل و بی منطق به نظر می رسید. با قیافه ای کم وبیش ناگزیر و تسلیم گفتم: -هرچند مطمئن نیستم از پسش بربیام اما سعیمو می کنم. فقط می تونم بعد از تعطیلی چند ساعت بیشتر تو شرکت بمونم… برای تایپ؟ فکر نمیکردم با این درخواستم موافقت کند اما کرد. -اوکی. اما حق نداری حتی یک صفحه شو با خودت از شرکت بیرون ببری. و من بی توجه به گوشزد سفت و سختش فکرم جای دیگری داشت می پلکید. حالا که می توانستم چند ساعتی بیشتر بمانم توی شرکت شاید حتی می شد اصلا از شرکت خارج نشوم و تا صبح بمانم همان جا…