دانلود رمان شوک شیرین اثر مژگان قاسمی pdf
دانلود رمان شوک شیرین از مژگان قاسمی بصورت pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در www.20novel.com
دانلود رمان شوک شیرین اثر مژگان قاسمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دو تعرض در یک شب و سرنوشتی که بعد از آن با حضور خان بختیاری رقم میخورد، دلوان دختری از تبار کورد که درست شب ازدواج، اجباریش با خانِ یار احمدی فرار میکند و به خانهی خان بختیاری پناه میبرد اما آنجا با حضور هیرمان، خانزادهی پر ابهت بختیاری، بزرگترین اتفاق زندگی او رقم میخورد …
خلاصه رمان شوک شیرین
خیال خامی بود. یک خیال خام و احمقانه که نمیدانست ذره ای اهمیت برای این مرد در حال رانندگی، دیگر ندارد این مرد پرونده راهی را خیلی وقت پیش بسته بود شاید در جایی میان همان روزهای دور کودکی. روزهایی که با اسمی ترک خورده به روی دختر عمه از دور چشم داشت. خصوصا در مهمانی های بزرگ ولی راهی به جز اطاعت نداشت. اطاعتی طبق رسوم که با دست خودشان به هم خورد و این گره آزاد شد. هرچند که در کل مدت اعلام نامزدی رسمی با راهی تمام تلاشش را برای کامل بودن کرده بود برای همسر شدن یک همسر بی دل. وقتی واکنشی از سمت
هیرمان ندید از گوشه چشم کمی دقیق تر نگاهش کرد دیدن این چشمان بی تفاوت به گفت و گوی آن ها اصلا به مزاجش خوش ننشست به خصوص که کل خاطرات این سه شب گذشته حسابی روانش را به هم ریخته بود و به دنبال بهانه ای برای یک درگیری درست و حسابی میگشت. باز هم یادش آمد بی اختیار از آینه راه خوی را از نظر گذراند و دستی که از پنجره بیرون مانده بود را مشت .کرد او برایش یک آرزوی محال میشد. درست همین فردا که در روستا همه چیز برملا میگشت دیگر اثری از او و این پ احساس کهنه نبود. زبان تندش به کار افتاد. -خب حالا تکلیف چی
میشه؟… خانزادهی مغرور و دلربای روستا… تکلیف پسر عمه ای که فردا مجبور میشی ازش دفاع کنی چی میشه؟ پای هیرمان محکمتر روی گاز فشرده شد و دم عمیقی، محکم و قاطع گفت: من نگفتم ازت دفاع میکنم… من به درخواست مادرت و مادرم اومدم بیارمت تهران در اصل تصمیم اصلی رو اونا برات میگیرند نه من … صدای هق ریز عمه اش را نشنیده گرفت و با فکری که هر لحظه آشوب تر میشد ادامه داد: سعی کن زبون به دهن بگیری روزبه … چون واقعا به خونت تشنه ام… روزبه نیشخندی زد و زبانش را در دهانش را دوری داد و با لحنی بی تفاوت گفت …