دانلود رمان باغی زیر باران از مینو جلائی فر بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان باغی زیر باران از مینو جلائی فر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
زیر باران توی جمعی که نشستیم دیگه هیشکی غم نداره… هرکی با یارش نشسته هیچ کسی غصه نداره… ما واسه نامهربونا… اینجا هیج جایی نداریم… هرکی دل بشکنه اینجا… دیگه باش کاری نداریم…
خلاصه رمان باغی زیر باران
چند روز بود مادرم و خواهرم ستاره که محصل دبیرستان بود، آمده بودند. همه چیز تقریبا آماده بود. دلم می خواست برادر کوچکم، مجید هم در جشن ازدواجم می بود، اما هنوز معلوم نبود حاجی حاضر به آمدن بشود. در واقع بعید می دانستم حتی به ذهنش هم خطور کند که در جشن ازدواج من شرکت کند…به خاطر مادرم من زیاد با او بحث نمی کردم. می دانستم که قبل از پدر، او خواستار مادرم بود و هرگز ازدواج نکرده است. مادرم آن مرد بلندبالا و خوش هیکل را می ستود، برعکس من که پدرم را با آن قد و بالای نحیف ترجیح می دادم. وقتی اسم حاجی می امد، آب از دهانش راه می افتاد…
گرچه دل خوشی از حاجی نداشتم، اما با تمام تکبرش یک چیز خوب داشت همیشه حرمتم را نگه می داشت و نگاه نافذ و راسخش مانع از آن میشد که حرمتش را بشکنم. حاجی چند تعمیرگاه بزرگ داشت و در راسته بازار از خوبی و معرفت و لوطیگری شهره بود. برای ستاره که دختر آرامتری بود، جای پدرم را گرفته بود. من هم تا حدی دوسش داشتم و البته از نگاهش می خواندم که او هم دوستم دارد، اما احتمال می دادم غرورش مانع حضورش در جشنمان باشد، به خصوص این که بی نظرخواهی از او تصمیم به ازدواج گرفته بودم. حاجی همیشه تصور می کرد با تمام لجبازی هایم بالاخره زن برادر
زاده اش می شوم البته برادرزادهاش شهاب، پسر خوبی بود و به گفته مادرم جای پسر را برای حاجی گرفته بود، اما من تحمل او را که لنگه حاجی بود نداشتم… داخل سالن آرایشگاه همزمان با هم، نه عروس روبروی آینه روی صندلی ها نشسته بودند… بعد از چند ساعت نشستن روی آن صندلی بالاخره آماده شده بودم. خودم را با دقت در آینه تماشا کردم. چهره ام عوض شده بود. با تمام زیبایی دیگر خودم را نمی شناختم و برای همین بی اختیار دلم گرفت. وقتی برخاستم، ستاره ذوق زده انتهای دامنم را بالا گرفت: چقدر خوشگل شدی الهه! و صدای او چند بار در مغزم پیچید. دختر تارا که تقریبا دوازده ساله بود…